بعد از جنگ پلوپونزی ، قدرت یونان تضعیف شد و این سرزمین وارد دوره ی زوال شد. همچنین توازن قوا در یونان به هم خورد. در سال 371 ق.م. ارتش تب توانست قوای شکست ناپذیر اسپارت را در نبرد لوکترا مغلوب کند.پس از آن، دیگر برای هیچ کدام از پولیس های یونان قدرتی نمانده بود تا قدرت و شکوه پیشین را احیا کنند.
در نیمه قرن چهارم پیش از میلاد، قبایل جنگجوی مقدونیه در شمال یونان به رهبری فیلیپ دوم با هم متحد شدند. اکنون یونان در مقابل آنها بی دفاع بود. یونانی ها که اقوام مقدونیه را وحشی و بی لیاقت خطاب می کردند ، هیچ گونه واکنشی در برابر اتحاد آنها انجام ندادند.
فیلیپ دوم مقدونی
فیلیپ دوم ، شاه مقدونیه ، که اتحاد این سرزمین را تنها در سه سال به انجام رسانده بود، تصمیم به غلبه بر یونان گرفت. نوآوری نظامی جدیدش ، که بر فالانکس های یونانی برتری داشت که وی امکان داد تا در نبردها به سرعت پیروز شود.
فالانکس مقدونی ها که از 16 صف تشکیل می شد و واحدهای عقبی دارای نیزه های 5/2 تا 5/6 متری بودند که به آنها امکان می داد نوعی آرایش نظامی شبیه یک خار پشت عظیم به وجود آورند.
فیلیپ برای پسرش ،اسکندر ، بهترین آموزگاران یونانی را آورد تا این گونه فرهنگ سرزمین خود را با یونانی آمیخته کند. ارسطو ، فیلسوف معروف یونانی ، یکی از معلمان برجسته ی اسکندر بود که به وی آموخت یونانیان برتر از بقیه مردم جهان هستند. این اندیشه ها بود که اسکندر را تشویق به حمله به امپراتوری ایران نمود.
هم زمان فیلیپ لشکرکشی خود را به یونان آغاز نمود و تا سال 352 ق.م. کنترل تمام سرزمینهای شمال تنگه ترموپیل را در دست گرفت. در یونان هنوز هم مردم نسبت به جنگ بی تفاوت بودند. خطیب آتنی به نام دِموستن با سخنرانی های کوبنده اش از مردم خواست تا جلوی ارتش مقدونیه را بگیرند. سرانجام هنگامی که در سال 346 ق.م. معبد دلفی به دست فیلیپ افتاد ، بسیاری از یونانیان با وی همگام شدند.
در چهارم اوت 338 ق.م. سپاه متحد آتن و تب مرکب از 35 هزار سرباز در خایرونیا در غرب تب با 30 هزار سرباز مقدونی مواجه شدند. ابتدا آتنی ها با حمله ای پرشور نبرد را آغاز کردند اما دچار شکست بزرگی شده و عقب نشینی کردند. نیروهای تب در نبرد ماندند و تا آخرین نفر جنگیدند تا آنکه همگی آنها کشته شدند. پس از این پیروزی ، فیلیپ فرمانروای کل یونان شد.
فیلیپ می دانست که کنترل این همه شهر یونانی کار آسانی نیست. برای همین ، دشمنی مشترک برای یونانی ها تراشید : ایران. در 337 ق.م. نمایندگان شهرهای یونانی در کورنت دور هم جمع شدند. در این مذاکره ، فیلیپ آنها را مجبور کرد تا برای حمله به ایران تجهیزات و سرباز جمع کنند. یونانی ها که انتخاب دیگری نداشتند ، مجبور به پذیرش این دستور شدند.
فیلیپ تدارکات حمله را آغاز کرد اما سال بعد به قتل رسید. هویت قاتل نامعلوم باقی ماند اما خیلی از یونانی ها بر این باور بودند که این نقشه کارِ اسکندر و مادرش ، المپیاس، بوده است. فیلیپ اخیراً ازدواج کرده بود و پسر تازه ای داشت. نگرانی اسکندر و مادرش این بود که فیلیپ ولیعهدی را به پسر دیگرش بدهد.
اسکندر در 20 سالگی جای پدرش را گرفت و آرزوی او یعنی حمله به ایران را پی گرفت.در سال 334 ق.م. سپاهی 37 هزار نفری به فرماندهی اسکندر به سوی شرق حرکت کردند.
مجسمه ی اسکندر مقدونی
تا 3 سال بعد،وی توانست بخش غربی امپراتوری ایران را تصاحب کند.ابتدا یونانیان در گرانیکوس و ایسوس بر نیروهای داریوش غلبه کردند. سپس وارد فلسطین شدند و شهر صور را به مدت 7 ماه محاصره کردند. پس از آن ، در 332 ق.م. بدون جنگ مصر را گرفتند. هدف اسکندر از این جنگ گسترش فرهنگ یونانی نیز بود. او هرجا که می رفت ، شهرهای جدیدی بنا می کرد. یکی از این شهرها ، اسکندریه در شمال مصر واقع در دهانه رود نیل بود. این شهر بعدها به یکی از بزرگترین مراکز فرهنگی جهان باستان تبدیل شد.
در پاییز 331 ق.م. ارتش اسکندر برای ادامه لشکرکشی خود،به سمت شمال شرق حرکت کرد در این زمان ، وی 47 هزار سرباز در اختیار داشت. داریوش سوم ، شاه ایران ، به محض اطلاع از خبر نزدیک شدن یونانیان به بابل ، ارتشی عظیم (شاید 200 هزار نفری) در گوگمل نزدیک رود دجله گرد آورد.
رویارویی داریوش سوم و اسکندر در نبرد ایسوس
در نبردی که از پی آن اتفاق افتاد، تعداد زیادی از سربازان طرفین کشته شدند. سرانجام داریوش پا به فرار گذاشت و ارتشش نیز به دنبال او عقب نشینی کرد. پس از این پیروزی بابل،شوش و تخت جمشید به دست نیروهای اسکندر افتاد.
سپس یونانی ها به تعقیب داریوش مشغول شدند. یک ساتراپ ایرانی به نام بسوس برای جلب توجه اسکندر ، داریوش را کشت. هنگامی که اسکندر از خیانت این شخص آگاه شد ، دستور داد هریک از پاهای او را به دو درخت خم ببندند و سپس آنها را رها کنند. بدن بسوس دو تکه شد.
تا سال 326 ق.م نیروهای اسکندر به هندوستان رسیدند. در آنجا میان آنها و ارتش راجه هندی ، پوروس ، نبردی مرگبار درگرفت که به پیروزی یونانی ها انجامید. اسکندر می خواست حرکتش به سمت شرق آسیا را ادامه دهد اما سربازانش از پیشروی بیشتر امتناع ورزیدند.
اسکندر با اکراه به بابل ، پایتخت امپراتوری اش ، بازگشت و یونانی سازی فرهنگ ایرانی را از سر گرفت. این اقدام وی باعث اعتراض سردارانش شد و اسکندر در چند حرکت جنون آمیز ، تعدادی از سرداران و دوستانش را به دست خود کشت.
نقشه ی امپراتوری اسکندر
سرانجام اسکندر مقدونی در 324 ق.م. و در سن 33 سالگی ، احتمالاً بر اثر تب شدید ، درگذشت. بلافاصله پس از مرگش سرداران وی برای کسب قدرت با هم درگیر شدند که به تجزیه زودهنگام امپراتوری اسکندر انجامید.
لطفاً دیدگاه های ارزشمند خود را در بخش نظرات با ما در میان بگذارید.
موفق باشید.